عاشــــــــــقانـــــــــه
نظرات شما عزیزان:
اين روزها را ميگويم
که قرار است
…
از تو
که آرام جان لحظه هايم بوده اي …
براي دلم
يک انسان معمولي بسازم ...
اما اين بازي که تو راه انداختي ...
سراسر دل شکستنـَـک بود و بس!
حــــــيــرانم که لــــذت دنــــيا به کام کيســــــت !!
هرگز کسي را ، به چيزي که قسمتش نيست ، عادت نده ...
عشقبازي نمي کنند با هم . . .
با هم ، با عشق ، بازي ميکنند . . . !
به نبـــــودن ها ، زود ...
براي روزهايي که باورم ساده بود
همه آدم ها را دوست داشتم
مرگ مادر "کوزت" را باور مي کردم و از زن "تنارديه" کينه به دل مي گرفتم
مادرم که مي رفت به اين فکر بودم مثل مادر "هاچ" گم نشود
دلم مي خواست "ممُل" را پيدا کنم
از نجاري ها که مي گذشتم گوشه چشمي بدنبال "وروجک" مي گشتم
تمام حسرتم از دنيا،نوشتن با خودکار بود
دلم تنگ شده
شايد يک روز در کوچه بازار فريب دست من ول شد و او رفت
يه فضـايِ چند وجب در چند وجب
بينِ بازوهايِ کسي که دوسـتش داري .
(حسين پناهي)
امده ايم که با زندگي کردن قيمت پيدا کنيم
نه به هر قيمتي زندگي کنيم....
توي چال گونه اش افتادم
پاي منطقم شكست ..!
و من
عاشق شدم ...
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |